کلام ماندگار

گذر عریان کلام

کلام ماندگار

گذر عریان کلام

انتقال

انتقال یافت

این وبلاگ به آدرس فوق انتقال یافت ...
برای خواندن دست نوشته ها بعد از ورود به صفحه بر روی بخش وبلاگ کلیک نمایید

در یک لحظه

" در یک لحظه زمان و مکان یکی میشود...تو در کنارش هستی...انگار که هزاران سال است که هم اغوشش بودی...حال تاریکی نیمی از تنش را در خود فرو برده و فاصله تو با او یک تاریکی بیش نیست...صورتش را درک میکنی...سکوتش را میشنوی که تنهایت را پر میکند...انگار التماسی در انتهای وجودش تو را و تنها تو را میجوید.متوجه رابطه مستقیم با تاریکی میشوی...هر چقدر به او نزدیک میشوی انگار تاریکی وجودش را بیشتر میبلعد...این ترست را بیشتر میکند...اما وجودت فریاد شده...فریادی از قعر درون...دیوانه ام میکند...هیچ چیز درونم نیست ! "

" پی نوشت

همه بو برده اند ،

آخر تنم بوی تنت را گرفته بود

وقتی در تو می لولیدم بیم از این رسوایی نداشتم  .

و اکنون که همه فهمیده اند ، من رسوا باز هم هوس چشیدنت را دارم

تولدت مبارک  "

یکی بود ، یکی نبود

تقصیر مادر بزرگ است آنقدر از کودکی در گوشم فریاد زد " یکی بود ، یکی نبود " که باورم شد انگار نباید یکی از ما باشد . دیگر عادت شده برایم ، انگار وقتی او هست یک چیزی کم است . اصلا وقتی او هست هیچ چیز جور نیست . انگار خودش هم می خواست برود تا این داستان رنگ قصه های تکراری مادر بزرگ را به خود بگیرد . من که گله ای نکردم ، تازه بعد از سالها ، این روزها میانه ام با خلوت خودم اخت تر شده و بیشتر با هم کنار می آییم . نه من گله ای ندارم  . هر چه باشد داستان از اینجا شروع می شود " یکی بود ، یکی نبود" . رفتن سهم تو از تمام من است و ماندن و خاطرات را مرور کردن سهم من از تمام تو . نمی دانم شاید بچه گانه ترین تصمیم زندگی ام آن بود که بعد از سالها سکوت می خواستم پیش آهنگ قصه های مادر بزرگ را تغییر دهم ، شاید هم نه . نمی دانم . هر چه هستی ، گذرا نیست هوایت ...  

 

« پی نوشت : تصویری به دست خود طراحی کرده ام برای رساندن مفهوم مطلب حتی به روایت تصویر ، تمام سعی خود بر آن خواهم داشت که از این پس برای هر پست روایتی از تصویر آن داشته باشم و آن را در بخش پی نوشت معرفی خواهم کرد . برای تماشای تصویر اینجا کلیک نمایید »