یکی بود ، یکی نبود

تقصیر مادر بزرگ است آنقدر از کودکی در گوشم فریاد زد " یکی بود ، یکی نبود " که باورم شد انگار نباید یکی از ما باشد . دیگر عادت شده برایم ، انگار وقتی او هست یک چیزی کم است . اصلا وقتی او هست هیچ چیز جور نیست . انگار خودش هم می خواست برود تا این داستان رنگ قصه های تکراری مادر بزرگ را به خود بگیرد . من که گله ای نکردم ، تازه بعد از سالها ، این روزها میانه ام با خلوت خودم اخت تر شده و بیشتر با هم کنار می آییم . نه من گله ای ندارم  . هر چه باشد داستان از اینجا شروع می شود " یکی بود ، یکی نبود" . رفتن سهم تو از تمام من است و ماندن و خاطرات را مرور کردن سهم من از تمام تو . نمی دانم شاید بچه گانه ترین تصمیم زندگی ام آن بود که بعد از سالها سکوت می خواستم پیش آهنگ قصه های مادر بزرگ را تغییر دهم ، شاید هم نه . نمی دانم . هر چه هستی ، گذرا نیست هوایت ...  

 

« پی نوشت : تصویری به دست خود طراحی کرده ام برای رساندن مفهوم مطلب حتی به روایت تصویر ، تمام سعی خود بر آن خواهم داشت که از این پس برای هر پست روایتی از تصویر آن داشته باشم و آن را در بخش پی نوشت معرفی خواهم کرد . برای تماشای تصویر اینجا کلیک نمایید »