در یک لحظه

" در یک لحظه زمان و مکان یکی میشود...تو در کنارش هستی...انگار که هزاران سال است که هم اغوشش بودی...حال تاریکی نیمی از تنش را در خود فرو برده و فاصله تو با او یک تاریکی بیش نیست...صورتش را درک میکنی...سکوتش را میشنوی که تنهایت را پر میکند...انگار التماسی در انتهای وجودش تو را و تنها تو را میجوید.متوجه رابطه مستقیم با تاریکی میشوی...هر چقدر به او نزدیک میشوی انگار تاریکی وجودش را بیشتر میبلعد...این ترست را بیشتر میکند...اما وجودت فریاد شده...فریادی از قعر درون...دیوانه ام میکند...هیچ چیز درونم نیست ! "

" پی نوشت

همه بو برده اند ،

آخر تنم بوی تنت را گرفته بود

وقتی در تو می لولیدم بیم از این رسوایی نداشتم  .

و اکنون که همه فهمیده اند ، من رسوا باز هم هوس چشیدنت را دارم

تولدت مبارک  "